هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

هوراد جوانمرد نیک

نامه سي ام (سفر)

سلام به گل محمدي مامان و بابا ببخشيد پسرم كه ماماني نتونست دو روز برات چيزي بنويسه آخه ماماني وقتش پر بود تو خونه هم كه هنوز از اينترنت خبري نيست هرچند اين دو روزم اتفاق خاصي نيفتاد خوشگل مامان بالاخره سفرمون جور شد فردا به اميد خدا راهي شمال مي شيم ايشاءالله كه حسابي بهمون خوش بگذره و خاطرات خوشي رو برامون رقم بزنه البته گلدونه من درسته كه خيلي از موارد هستن كه ميتونن باعث خوش گذشتن يا بد گذشتن بشن اما مطمئنن مهمترينش خود ما هستيم اگه وقتي مي ريم سفر توقعاتمونو كم كنيم و باسختيايي كه مخصوص سفره با خنده روبرو بشيم حتما حتما خوش ميگذره وقتي ميريم تو طبيعت كه بهمون خوش بگذره ديگه نبايد به فكر اين باشيم كه كثيف بشيم و.... بايد خودتو بسپا...
29 شهريور 1390

نامه بيست و نهم(كله پاچه)

سلام و 100 تا سلام به دوست داشتني ترين پسر دنيا قربون پسر دوست داشتنيم برم 5شنبه به سلامتي وارد 11 ماهگي شدي 5شنبه خونه مامان بزرگ با خوردن آبگوشت شروع شد كه متاسفانه عسل مامان و بابا ميل نفرمودند اما از اونجايي كه مامان بزرگ فكر اينو كرده بود براي گل پسر كته گذاشته بود كه خوشگل مامان با ماست خورد  عمه كه اومد حسابي باهاش بازي كردي ماماني يه كم حالش خوب نبود براي همين زودتر برگشتيم جمعه خاله زنگ زد ما رو دعوت كرد به خوردن كله پاچه و هوراد خان دوست داشتني هم كه حسابي خوششون اومده بود با لذت خوردن خوشم مي ياد كه مثل ماماني كله پاچه دوستي آخه بابا خيلي خوشش نمي ياد ولي خودمونيم 2 تاييمون ديشب حسابي كيف كرديما خدا رو شكر ...
26 شهريور 1390

نامه بيست و هشتم(پايان 10 ماهگي)

عسلم امروز وارد 11 ماهگي ميشه پايان 10 ماهگيت و ورود به 11 ماهگيت مبارك عزيزم  اين ماه نسبت به ماه گذشته تغييرات رشدي زيادي داشتي خدارو شكر ايشاءالله به خير و مباركي  تا تولد يكسالگيت چيزي نمونده به اميد خدا من و بابايي ميخوايم برات تولد بگيريم البته تا تولد بابايي هم چيز يادي نمونده اين مدت همش تولد بود خداروشكر ايشاءالله كه هميشه شادي باشه دوست داريييييييييييييم   ...
24 شهريور 1390

نامه بيست و هفتم(مامان بزرگا و بابابزرگا)

سلام به مهربونترين پسر دنيا خوشگل مامان امروز كه داشتم مي يومدم سر كار بيدار بودي جدايي ازت برام سخت بود از خدا ميخوام بهمون كمك كنه سالهاي سال من و تو و بابايي با همه فاميل كه دوستشون داريم و دوستمون دارن در كنار هم به سلامتي زندگي كنيم. راستي عسلم ديروز زنگ زدم به مامان بزرگ قلب و معدش درد ميكنه كوچولوي پاك من براي مامان بزرگ دعا كن از بس دارو خورده خسته شده از خدا بخواه حالش خوب بشه ايشاءالله خدا همه مامان بزرگا و بابابزرگا رو حفظ كنه  ميدوني عزيزم بزرگترا مايه خير و بركت تو زندگي هستن اينو من به چشم خودم ديدم گل محمدي مامان و بابا سعي كن هميشه به آدماي مسن كمك كني و احترام بذاري لذتاي زيادي توي دنيا هست ام...
23 شهريور 1390

مادرانه

منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود   كه در   اسفند 87 ديده از جهان فروبست     متن زير داستان كوتاهي از اوست           مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند     قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند     لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند     لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها     قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند عده اي از آنها با لك لك ها ...
22 شهريور 1390

دوست داريم خيلي زياد

ا امروز فقط ميخوام بگم من و  باباي دوست داشتني  خيلي دوست داريم تو فرشته زندگي من و بابايي ديوز عكساتو گرفتيم فوق العاده شدن ماشاءلله ماماني عين كارت پستاله  خدارو هزار مرتبه شكر   ...
22 شهريور 1390

نامه بیست وششم(روز خوب)

سلام عسلم ديروز روز خوبي بود  تولد يه آدم خيلي خوب ايشالله كه به ما هم كمك كنن كه خوب باشيم   ديروز ماماني قبل از اومدن پيش شما خان باشتين رفت عكاسي اما حيف كه عكسات حاضر نبود بعدش رفتم بيمارستان و به خاله سر زدم خدا روشكر خوب بود مرسي ماماني كه براي خاله دعا كردي مامان قربون اون دستاو لباي كوچولوت بره عصر حسين اينا رفتن ماماني مرسي كه پوتيناتو دادي به حسين آخه تو يكي ديگه هم داشتي وقتي وسيله اي داريم كه ازش ممكنه استفاده نكنيم يا كم استفاده كنيم خيلي خوبه كه اونو به ديگران بديم كه بيشتر بهش نياز دارن پسرم بخشيدن به ديگران يكي از اون راههايي كه ما رو خوشحال ميكنه مثل مهربوني و كمك به ديگران اين كارا باعث خو...
21 شهريور 1390

نامه بيست و پنجم (اولين جاده چالوس هوراد)

سلام به خوشگل ترين و دوست داشتني ترين پسر دنيا البته از ديد مامانش خوشگل مامان ديروز حسابي كيف كرديا واي واي واي تازه شنيدم كه لپ حسينم گرفتي و حسابي كشيدي داري شيطون بلايي ميكنيا ماماني حسينو دوستشش داريم البته ميدونم مي خواستي نازش كني چكار كني نوازشت اين جوريه ديگه خاله ديروز حسابي هواتو داشتا بردت تو ماشينشونو اصرار كه بياين بريم جاده چالوس ماماني هم كه حسابي خسته بود هي مي گفت نه اما از اونور هوراد خان تشريف برده بودن تو ماشينو پايين نمي يومدن قربونت برم با با عمو اصغر چه حالي مي كنيا خيليييييييي دوست داره خلاصه ماماني هم مجبور شد با بابايي تماس بگيره و بعد از جلسات كارشناسي راه افتاديم به سمت جاده چالوس البته با حسين اينا و با...
20 شهريور 1390

نامه بيست و چهارم(رشد)

وايييييييييييييي ماماني نميدوني چقدر نوشته بودم اما نميدونم چه مشكلي پدا كرد كه الان نگاه كردم ديدم ثبت نشده كلي حالم گرفته شد مجبورم الان خلاصه بگم توي چند روز گذشته تو تغييرات رشدي قابل ملاحظه اي كردي خدارو شكر 5 شنبه كه با خاله بيرون رفته بوديم وقتي از دور بابا رو ديدي داد مي زدي بابا بابا وقتي مامان بزرگ برامون غذا اورد هي مي گفتي به به به چهار دست و پا همه خونه رو طي مي كني و علاقه خاصي به كشيدن صندلي ها داري جمعه تولد خاله حمي كلي با اميد و حسين توپ بازي كردي شب كه خونه خاله اينا بوديم توي حياط خوشگلشون كلي عكس گرفتيم اما دريغ از اينكه گل پسر يه نيم نگاهي بندازه چون همش حواسش به اطراف بود و كيف مي كرد كم...
19 شهريور 1390